اگر مقدّر نباشد...
سپیده طلوع کرد و جنگ آرام تر شد، و ما در پشت برآمادگی یک تپه ی کوچک نشسته بودیم. بالاخره عراقی ها از هر سو آمدند و هر شش نفر اسیر شدیم.
شهید عباس نیاوند
سپیده طلوع کرد و جنگ آرام تر شد، و ما در پشت برآمادگی یک تپه ی کوچک نشسته بودیم. بالاخره عراقی ها از هر سو آمدند و هر شش نفر اسیر شدیم.ما را در همان نزدیکی روی زمین خواباندند. فرمانده ی عراقی داشت با بی سیم درباره ی ما از مافوقش کسب تکلیف می کرد. بالاخره فهمیدیم که دستور داده اند ما را بکشند. همه دل به مرگ نهادیم و شهادتین مان را گفتیم. عباس کنار من روی زمین پشت به آسمان دراز کشیده بود و دستهایمان به دستور عراقی ها پشت گردنمان بود. قدرت حرکت نداشتیم و به درستی هم نمی توانستیم ببینیم بالای سرمان و اطرافمان چه می گذرد. گفت: «مثل اینکه به آخر خط رسیده ایم، اگر مقدّر نفرموده باشد، نجات می یابیم و اینها قادر به کشتن ما نیستند.»
با بی حوصلگی گفتم: «خدا خیرت بدهد، وضع و روزمان را ببین، دشمن با اسلحه ی پر از خشاب، آماده ی غربال کردنمان، بالای سرمان ایستاده، آن وقت تو می گویی اگر خدا نخواهد ما شهید نمی شویم؟ مسلّم است که پروردگار شهادت ما را خواسته است.»
عباس گفت: «در هر صورت هر چه او بخواهد، همان خواهد شد.»
از آن همه صلابت و امید و تسلیم گویا جان تازه ای گرفتم. چون همه ی شب در حال جنگ و حرکت بودیم، دراز کشیدن اجباری بر روی خاک ها حالت استراحت هم برای ما داشت. صدای غرّش تانکی از پشت سرمان به گوش رسید. سربازان عراقی از ما فاصله گرفتند و دور شدند و تانک مستقیماً به سوی ما شش نفر آمد. عباس گفت: «با گلوله نمی کشند، می خواهند با تانک زیرمان کنند.»
سپس مکث کوتاهی کرد و خونسرد و آمرانه گفت: «وقتی تانک به نزدیک ما رسید، به طرف چپ، به سوی خاکریزهای خودمان غلت بزن و بعد با هم به طرف سنگرهامان فرار می کنیم تا لااقل زیر تانک کشته نشویم و با گلوله ی عراقی ها بمیریم.»
گفتم: «حاضرم» و همانطور که دراز کشیده بودیم، منتظر ماندیم. با اینکه می دانستیم بلند شدنمان همان و از فاصله ی نزدیک هدف رگبار سربازان عراقی که چشم به صحنه ی اعدام ما داشتند، واقع شدن همان. در هر صورت به قول عباس، بهتر از مردن زیر چرخ های سنگین تانک بود. تانک آمد و در همان گذر اول دو نفر از بچه ها را زیر دنده های فولادی چرخ هایش له کرد و من و عباس غلت زدیم و راندنه ی تانک نفهمید که ما سالم مانده ایم و بلافاصله در پناه همان تانک که بین ما و سربازان عراقی واقع شده بود، به سوی خاکریزهایمان دویدیم و دو نفر دیگر به سوی راست غلت زدند ما چنان می دویدیم که یقیناً هرگز در عمرمان آن گونه ندویده بودیم. سربازان وقتی متوجه شدند که ما در فاصله ی صد و پنچاه متری به پناه نهر خشک شده ای رسیده بودیم، و بچّه ها هم که از پشت خاکریزها متوجه ما بودند، عراقی ها را زیر گلوله گرفتند.
نهر خشک شده چندان عمیق نبود. سینه خیز و گاهی خمیده، می خزیدیم و می رفتیم. رگبار عراقی ها خاک لبه ی نهر را روی سرمان می ریخت تا بالاخره به منطقه ای رسیدیم که می بایست یک پنجاه متری راه هموار را جلوی چشم عراقی ها بدویم و اگر به آن تپه ی کوچک می رسیدیم، دیگر در پناه آن و با یاری رگبار دائم رزمندگان از خاکریزها می توانستیم سالم بمانیم. به لبه ی سطح هموار رسیدیم. عباس گفت: «چاره ای جز دویدن بین دو آتش خودی و بیگانه نیست. حاضری؟»
گفتم: «قدری صبر کن، کمی نفس و نیرو ذخیره بکنم.»
گفت: هر لحظه ممکن است " گرا" بدهند و ما را با خمپاره بزنند. آماده باش.»
چاره ای نبود. گفتم: «یا علی، برویم» و سپس از نهر بیرون جستیم و به سوی برآمدگی هلال مانندی که در پنجاه متری ما بود، دویدیم.
صدای رگبارها بیشتر شد. در آخرین لحظاتی که به پشته رسیدیم، ناگهان احساس کردم عضله ی پایم را گلوله ای از هم درید و من در همان گرمی با عباس خودمان را در پناه پشته پرت کردیم و این بار با نفسی که به راحتی بالا می آمد، کنار هم نشستیم. دوستان دیگر ما در راه مورد اصابت گلوله قرار گرفته بودند و به شهادت رسیدند. عباس نگاهی به آسمان انداخت. نخستین اشعه ی خورشید از شرق، لبه ی خاکریزها را طلایی رنگ ساخته بود. براده ی نور بر خاک های قهوه ای روشن خاکریزهای خودی، زیباترین منظره ای بود که در چشمانم نشست.
لبخند مهربانی بر لبهای عباس شکفت و با لحن معلمی که شاگردش را ادب می کند، گفت: «دیدی برادرم!» و من مبهوت آن همه دلاوری و صبوری و اطمینان و ایمان او بودم. او که یک جهان حماسه و یقین از پیکر خاک آلوده و خسته اش می تراوید و جان مرا از نشاط روحانی پر می ساخت. (1)
پی نوشت ها :
1- شمیم معطر دوست، صص22-19.
منبع مقاله :-، (1388)؛ سیره ی شهدای دفاع مقدس(11)، گل های باغ معرفت، تهران: مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ دوم 1389
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}